سیامک هم رفت ،با پیامی گویا

زمان مطالعه این مطلب تنها: 4 دقیقه

سیامک هم رفت ،با پیامی گویا

سیامک هم رفت ،با پیامی گویا هنوز از شوک رفتن دو توسعه‌گرای عاشق شهر و دیارمان؛ محمدرضا کشوری و مهندس مجتبا صورتیان و پیش از آن، استاد بی‌تکرار، حمید ایزدپناه، ایرج کاظمی نازنین و اسحاق عیدی عزیز بیرون نرفته بودیم که اندوه گرانی دیگر بر وجودمان آوار شد با پرواز زودهنگامِ یک انسانِ خوش‌فکر، یک سرمایه‌ی انسانی پربها، یک نویسنده و پژوهشگر ژرف‌اندیش و هنرمندی مردمی؛ و بدین‌سان دکتر سیامک موسوی‌اسدزاده هم رخت سفر بربست برای پیوستن‌اش به دیگر گل‌های خاموش.
مرور زندگی این عزیز بر این گفته‌ی «نیچه» مهر تایید می‌زند که: اگرچه مرگ می‌تواند به زندگی‌ها پایان دهد اما نمی‌تواند هستی‌ها را پایان بخشد. و این «تغییر جامه»، چنان نیست که نقش او را در غنا بخشید به حوزه‌های مختلف اندیشگی‌اش از جمله خلقِ کتاب‌هایی با محتواهای ماندنی، نوشته‌های متعدد کیفی و عرصه‌های هنرسی به فراموشی بَرَد.
در حقیقت سیامک، تنها از نظر فیزیکی با ما فاصله گرفته‌است ولی الگوهای اندیشگی و رفتاری او باز هم با ما خواهد ماند و به تعبیرِ «سایکاکو»: این فقط یک تغییر جامه است.
به‌درستی گفته شده‌است: وجود بهشت و دوزخ به معنای دو گونه‌ی متمایز از آدمیان است؛ آن‌گونه که گروهی به واقع زندگی می‌کنند و در اوج عزت و شکوه، فاتحانه می‌میرند و به تعبیر یک فیلسوف: «چنین مردن آموخت باید» و دسته‌ای که تنها در گورِ خانه‌اشان زنده‌اند؛ خرمن می‌‌کنند؛ اما میوه‌هاشان همه سیاه و تباه می‌گردد. و سیامک موسوی به‌درستی مصداقی است بر انسان‌هایی که از آنان « چنین مردن آموخت باید» و چه گواهی روشن‌تر از بدرقه‌ی پرشکوه او با آن موج عظیم و پیچ‌درپیچ جمعیتی که پیامی داشت برای همه، در پاس‌داشت خوبی‌ها و زیبایی‌های گفتار، رفتار و اندیشه‌ی درست؛ در آن فضای اندوه‌بار که ریزش اشک‌ها با شوق حضور آن انبوه انسانی همراه شده بود؛ این همه قدرشناسی آدم را به یاد موردهایی می‌اندازد که قدرشناسی‌ها فقط به وقت رفتن بزرگان خود را نشان می‌دهد و نمونه‌های بسیاری از این دست رفتار و کردار بر حافظه‌ی تاریخی شهر و دیار ما زخم‌هایی کاری بر جای نهاده است.
از استاد ساکی یاد کنیم؛ درست حدس زده‌اید استاد علی‌محمد ساکی شهردار فقید و مرد توسعه.
آن انسان بزرگِ توسعه‌‌گر که بنیان‌های فرسوده‌ی شهرسازی را در خرم‌آباد زیر و زبر کرد و به‌جای درجا زدن، طرحی نو از بهره‌گیری درست از مکان و توانایی‌های شهر از جمله چشمه‌های آن درانداخت؛ کسی که اگر نبود، امروز به‌جای مجموعه‌ی پارک و دریاچه‌ی کیو، چیزی به‌جای می‌ماند شبیه همه‌ی فضاهای حاشیه‌ای شهر خرم‌آباد. و هرچند دیر اما آمد و چنان کرد که نه تنها برای همیشه در حافظه‌ی این دیار ماندگار شد بلکه نامش به کتاب‌های معماری دانشگاه هم راه یافت و امروز هرکس از آن مجموعه‌ی کم‌نظیر یاد می‌کند بی‌فاصله به روح بزرگ او رحمت و درود می‌فرستند و تازه، مجموعه‌ی کیو تنها یکی از کارهای اوست. با سلسله‌ای دیگر از حرکت‌های اثرگذار که طرح آن‌ها مجال خود را باید.
اما همان موقع که آن انسان خستگی‌ناپذیر مشغول سازندگی و تغییر چهره‌ی شهر بود، تنی چند یا از روی حسادت یا لج‌بازی و عقده‌گشایی یا از سر سودجویی، به شدت بر او می‌تاختند آن هم با چه اتهام‌زنی‌هایی!؟
و به درستی گفته است «بایکون»: عده‌ای شهری را به آتش می‌کشند تا در گرمای آن تخم مرغی برای خود بپزند؛ گروهی که نمی‌توانند زندگی بیافرینند اما می‌توانند زندگی را ویران کنند؛ حتا کم‌شمار بودنِ این‌گونه آدم‌ها هم چیزی از ویران‌گری کارکردهای آنان نمی‌کاهدچراکه به فرموده‌ی سعدی: به یک ناخراشیده در مجلسی / برنجد دلِ دوست‌داران بسی!؟ و این، از دردهای بی‌درمانُ توسعه‌نیافتگی در این سامان است.
با وجود آن‌چه رفت، پس از آن نیز در بر همان پاشنه چرخید و بدین ترتیب، حکایت هم‌چنان باقی!؟
برای نمونه، موقعی که دکتر دهمرده که عمرش دراز باد، داشت با خلق بام خرم‌آباد از یک کوه خشک و گرمازا، جنگلی از سبزی و طراوت را ایجاد می‌کرد و به تعبیر یک «هایکو»: در اعماق آتش، آبِ زلال بر می‌آورد کسی نوشته بود: استاندار همه‌ی اعتبارات استان را خرج این بام کرده؛ دقت کنیم «همه‌ی اعتبارات استان و نه بخشی از آن» بدین قرار با این ادعا، در آن سال در هیچ یک از 9 شهرستان استان هیچ کار عمرانی انجام نشده و « تمام» اعتبارات استان در این بام هزینه شده‌است و به راستی چارچوب‌های اخلاقی و بارِ معنایی واژه‌ها و عدد و رقم‌های بودجه‌ای در کجای چنین گفته‌ای می‌تواند خود را نشان دهد!؟
هم‌چنین دیگری نوشته بود: دهمرده نیم‌مرد هم نبود! و این درحالی است که ایجاد بام خرم‌آباد که بسترسازِ رصدخانه‌ا‌ی معتبر هم شد و با این‌که ناتمام ماند ولی امروز آوازه‌ای ملی یافته است و تنها یکی از کارهای او بود با زنجیره‌ای از کارکردهای به‌یادماندنی که در این مقال نگنجد.

در این شهر، سال‌ها می‌‌گذرد، جلوی چشم همه‌مان، آن همه بلا سرِ شهر و توانایی‌های منحصر به‌فرد شهر می‌آید؛ آب هم از آب تکان نمی‌خورد اما تا کسی می‌آید کاری انجام دهد و در مانداب‌ها موجی ایجاد کند شمشیرهای آخته از نیام بر کشیده می‌شود به قصد نابودی موقعیت اداری و شخصیت اجتماعی او؛ بدین‌قرار، به‌جای تزریق انرژی، همه‌ی انرژی کار هم گرفته می‌شود.
ولی چرا بحث به این‌جا کشید! استاد، لطفی به نگارنده داشتند که اثری از آن هم در یکی از ویژه‌نامه‌های یافته نو برجای مانده است.
به یاد دارم استاد از نظر فکری و رفتاری، به شدت با قدرناشناسان ضد توسعه زاویه داشتند و در هر مناسبت، با آن بیان گرم و منطقی، از منتقدان شیوه‌های مخرب و قدرناشناسی‌های گروهی اندک اما پر سر و صدا بودند. شاید به همین خاطر است که فکر می‌کنم در روز تشییع با شکوهِ جسم آن عزیز، روح بزرگش بر فراز انبوهِ معنادار آن جمعیت به پرواز درآمده بود و چون مولانا به ما پیام می‌داد:
بیا تا قدر یک‌دیگر بدانیم / که تا ناگه ز یک‌دیگر نمانیم.روانش شاد!  نویسنده صادق سیفی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تشخیص ربات نبودن *Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.

ما برای بهتر ارائه دادن خدمات به شما بازدیدکننده محترم از کوکی مرورگر استفاده می کنیم.