توسعه چیست
توسعه چیست ،اصطلاح توسعه به صورت فراگیر پس از جنگ جهانی دوم مطرح شده است . واژۀ توسعه در لغت به معنای خروج از «لفاف» است. در قالب نظریۀنوسازی، لفاف همان جامعۀ سنتی و فرهنگ و ارزشهای مربوط به آن است که جوامع برای متجدد شدن باید از این مرحلۀ سنتی خارج شوند. در تعریف توسعه نکاتی را باید مدّنظر داشت که مهم ترین آنها عبارتند از اینکه اولاً، توسعه را مقولۀ ارزشی تلقی کنیم، ثانیاً آن را جریانی چند بعدی و پیچیده بدانیم، ثالثاً، به ارتباط و نزدیکی آن با مفهوم بهبود توجه داشته باشیم. دانشمندان علوم اجتماعی از توسعه تعاریف متعددی ارائه کرده اند که به برخی از آنها اشاره می کنیم.
مایکل تودارو
معتقد است که توسعه را باید جریانی چند بعدی دانست که مستلزم تغییرات اساسی در ساخت اجتماعی، طرز تلقی عامۀ مردم و نهادهای ملی و نیز تسریع رشد اقتصادی، کاهش نابرابری و ریشه کن کردن فقر مطلق است. توسعه در اصل باید نشان دهد که مجموعۀ نظام اجتماعی، هماهنگ با نیازهای متنوع اساسی و خواسته های افراد و گروههای اجتماعی در داخل نظام، از حالت نامطلوب زندگی گذشته خارج شده و به سوی وضع یا حالتی از زندگی که از نظر مادی و معنوی بهتر است، سوق می یابد.
برنشتاین
می گوید: تلاش برای ایجاد توسعه بار ارزشی به همراه دارد که کمتر کسی با آن مخالف است. اشتیاق برای غلبه بر سوءتغذیه، فقر و بیماری که از شایع ترین و مهم ترین دردهای بشری هستند از جمله اهداف توسعه به شمار می رود.
دادلی سیرز
رئیس مؤسسۀ اطلاعات توسعه ای دانشگاه ساسکس توسعه را جریانی چند بعدی می داند که تجدید سازمان و سمت گیری متفاوت کلی نظام اقتصادی – اجتماعی را به همراه دارد. به عقیدۀ وی توسعه علاوه بر بهبود میزان تولید و درآمد، شامل دگرگونی اساسی در ساختهای نهادی، اجتماعی اداری و همچنین ایستارها و وجه نظرهای مردم است. توسعه در بسیاری از موارد حتی عادات و رسوم و عقاید مردم را نیز در بر می گیرد.
گونارمیردال
در برخی از تعاریف به ابعاد رفاهی و فقرزدایی توسعه توجه شده است. آنچنان که گونارمیردال می گوید توسعه یعنی فرآیند دور شدن از «توسعه نیافتگی» یعنی رهایی از چنگال فقر. راه رسیدن بدین مقصود و شاید آنچه که عملاً موجب کامیابی در این راه شود عبارت است از برنامه ریزی به منظور توسعه؛ و یا اینکه بروگفیلد می گوید: فرآیند عام در این زمینه این است که توسعه را برحسب پیشرفت به سوی اهداف رفاهی نظیر کاهش فقر، بیکاری و کاهش نابرابری تعریف کنیم و یا اینکه گفته شده توسعه در معنای جامع آن، مشتمل بر فرآیند پیچیده ای است که رشد کمی و کیفی تولیدات و خدمات و تحول کیفیت زندگی و بافت اجتماعی جامعه و تعدیل درآمد و زدودن فقر و محرومیت و بیکاری و تأمین رفاه همگانی و رشد علمی و تکنولوژی درون زا در یک جامعۀ معین را در بر می گیرد.
در مواردی هم توسعه به عنوان نوعی حرکت تاریخی و گذرا از یک مرحلۀ تاریخی به مرحله ای دیگر تعریف شده است. در این بین توسعه عبارت است از حرکت جامعه از یک مرحله تاریخی و توفیق آن در ورود همه جانبه به مرحله ای دیگر از تاریخ. به عبارت دیگر توسعه به مفهوم علمی آن عبارت است از مرگ تدریجی نظام کهن و تولد و رشد تدریجی نظام تازه از زندگی؛ که این نظام جدید خود مرحله و شرایط تاریخی تازه ای برای جامعه خواهد بود.
اسپنسر و مارکس
از لحاظ تاریخی پژوهشگران قرن نوزدهم توسعه را در بیان تاریخ انسان به کار می بردند. اسپنسر و مارکس معتقد بودند که جوامع انسانی از مراحلی (پایین تر) به مراحل (بالاتر) در حرکت هستند. این حرکت با چند قانون کلی و عمومی در مسیری مستقیم است؛ هر جامعه ای از این مراحل یا گذشته و یا در حال گذشتن است و یا اینکه این مراحل یکنواخت را طی خواهد کرد. به بیان دیگر، آنها در جستجوی کشف قوانین کلی برای چنین توسعه ای بودند. این دستاوردهای کلی و جهانی از تاریخ انسان با خوش بینی همراه بوده است؛ حتی بعضی از این پژوهشگران «مرحلۀ اول» تاریخ بشر را به کمال مطلوب رسانیده بودند و اکثراً اعتقاد داشتند که گذار از یک مرحله به مرحلۀ دیگر موجب پیشرفت انسان در جهان مختلف خواهد شد چه در زمینۀ مادی و چه در زمینۀ فرهنگی و عقلایی کردن انسان.
( برگرفته از کتاب جامعه شناسی توسعه نوشته مصطفی ازکیا)
- سخن آغازین
از سالیان بسیار دور، با افزایش سطح دانش و فهم بشر، کیفیت و وضعیت زندگی او همواره درحال بهبود و ارتقاء بوده است. بعد از انقلاب فرهنگی ـ اجتماعی اروپا (رنسانس) و متعاقب آن انقلاب صنعتی، موج پیشرفتهای شتابان کشورهای غربی آغاز شد. تنها کشور آسیایی که تا حدی با جریان رشد قرنهای نوزده و اوایل قرن بیستم میلادی غرب همراه شد، کشور ژاپن بود. بعد از رنسانس که انقلابی فکری در اروپا رخ داد، پتانسیلهای فراوان این ملل، شکوفا و متجلی گردید، اما متأسفانه در همین دوران، کشورهای شرقی روند رو به رشدی را تجربه نکرده و بعضاً سیری نزولی طی نمودند. البته بعضاً حرکتهای مقطعی و موردی در این کشورها صورت گرفت، اما از آنجا که با کلیت جامعه و فرهنگ عمومی تناسب کافی را نداشت، مورد حمایت واقع نشد. محمدتقی خان امیرکبیر در ایران، نمونهای از این دست است.
مباحث توسعه اقتصادی از قرن هفدهم و هجدهم میلادی در کشورهای اروپایی مطرح شد. فشار صنعتی شدن و رشد فنآوری در این کشورها توأم با تصاحب بازار کشورهای ضعیف مستعمراتی باعث شد تا در زمانی کوتاه، شکاف بین دو قطب پیشرفته و عقبمانده عمیق شده و دو طیف از کشورها در جهان شکل گیرد: کشورهای پیشرفته (یا توسعهیافته) و کشورهای عقبمانده (یا توسعهنیافته).
توسعه اقتصادی چیست؟
باید بین دو مفهوم “رشد اقتصادی” و “توسعه اقتصادی” تمایز قائل شد. “رشد اقتصادی” مفهومی کمی است، درحالی که “توسعه اقتصادی” مفهومی کیفی است. “رشد اقتصادی” به تعبیر ساده، عبارت است از: افزایش تولید کشور در یک سال خاص در مقایسه با مقدار آن در سال پایه. در سطح کلان، افزایش تولید ناخالص ملی (GNP) یا تولید ناخالص داخلی (GDP) در سال مورد نیاز به نسبت مقدار آن در یک سال پایه، رشد اقتصادی محسوب میشود که باید برای دستیابی به عدد رشد واقعی، تغییر قیمتها (بهخاطر تورم) و استهلاک تجهیزات و کالاهای سرمایهای را نیز از آن کسر کرد. منابع مختلف “رشد اقتصادی” عبارتند از: افزایش بهکارگیری نهادهها (افزایش سرمایه یا نیروی کار)، افزایش کارآیی اقتصاد (افزایش بهرهوری عوامل تولید) و بهکارگیری ظرفیتهای احتمالی خالی در اقتصاد.
“توسعه اقتصادی” عبارت است از: رشد همراه با افزایش ظرفیتهای تولیدی، اعم از ظرفیتهای فیزیکی، انسانی و اجتماعی. در “توسعه اقتصادی”، رشد کمی تولید حاصل خواهد شد، اما در کنار آن، نهادهای اجتماعی نیز متحول خواهند شد، نگرشها تغییر خواهد کرد، توان بهرهبرداری از منابع موجود بهصورت مستمر و پویا افزایش یافته، و هر روز نوآوری جدیدی انجام خواهد شد. بهعلاوه میتوان گفت، ترکیب تولید و سهم نسبی نهادهها نیز در فرآیند تولید تغییر میکند.
توسعه امری فراگیر در جامعه است و نمیتواند تنها در یک بخش از آن اتفاق بیفتد. توسعه، حد و مرز و سقف مشخصی ندارد، بلکه بهدلیل وابستگی آن به انسان، پدیدهای کیفی است (برخلاف رشد اقتصادی که کاملاً کمی است) و هیچ محدودیتی ندارد.
اهداف توسعه اقتصادی
افزایش ثروت و رفاه مردم جامعه (و ریشهکنی فقر) و ایجاد اشتغال، اهداف “توسعه اقتصادی” است که هر دو در راستای عدالت اجتماعی است. نگاه به توسعه اقتصادی در کشورهای پیشرفته و کشورهای توسعهنیافته متفاوت است. در کشورهای توسعهیافته، هدف اصلی، افزایش رفاه و امکانات مردم است، درحالی که در کشورهای عقبمانده، بیشتر ریشهکنی فقر و افزایش عدالت اجتماعی مدنظر است.
البته اهداف توسعه بسیارند؛ همچنان که در گردهمایی رهبران جهان در سال 2000 میلادی در سازمان ملل متحد تحت عنوان نشست هزاره، اهدافی برای توسعه کشورها مشخص گردید. در این نشست بیانیهای تصویب شد که بر مبنای آن، کشورها باید به پیشنهاد و اجرای برنامههایی بپردازند که حرکت کشورهای درحال توسعه را در مسیر توسعهیافتگی تسریع بخشد و اهداف توسعه هزاره را محقق سازد. این هدفها عبارت بودند از: ریشهکن کردن فقر مطلق و گرسنگی، دستیابی به آموزش ابتدایی در جهان، ترویج برابری جنسیتی و توانمندسازی زنان، کاهش میزان مرگ و میر کودکان، بهبود تندرستی مادران، مبارزه با ایدز، مالاریا و دیگر بیماریها، تضمین پایداری زیست محیطی و ایجاد مشارکت جهانی برای توسعه.
شاخصهای توسعه اقتصادی
از جمله شاخصهای “توسعه اقتصادی” یا سطح توسعهیافتگی میتوان این موارد را برشمرد:
1- شاخص درآمد سرانه: از تقسیم درآمد ملی یک کشور (تولید ناخالص داخلی) به جمعیت آن، درآمد سرانه بهدست میآید. این شاخص ساده در کشورهای مختلف، معمولاً با سطح درآمد سرانه کشورهای پیشرفته مقایسه میشود.
2- شاخص برابری قدرت خرید (PPP): از آنجا که شاخص درآمد سرانه از قیمتهای محلی کشورها محاسبه میشود و معمولاً سطح قیمت محصولات و خدمات در کشورهای مختلف جهان یکسان نیست، از شاخص برابری قدرت خرید استفاده میشود. در این روش، مقدار تولید کالاهای مختلف در هر کشور، در قیمتهای جهانی آن کالاها ضرب شده و پس از انجام تعدیلات لازم، تولید ناخالص ملی و درآمد سرانه آنان محاسبه میگردد.
3- شاخص درآمد پایدار (GNA, SSI): کوشش برای غلبه بر نارساییهای شاخص درآمد سرانه و توجه به “توسعه پایدار” بهجای “توسعه اقتصادی”، منجر به محاسبه شاخص درآمد پایدار گردید. در این روش، هزینههای زیستمحیطی که در جریان تولید و رشد اقتصادی ایجاد میشود نیز در حسابهای ملی منظور گردیده (چه بهعنوان خسارت و چه بهعنوان بهبود منابع و محیط زیست) و سپس میزان رشد و توسعه بهدست میآید.
4- شاخصهای ترکیبی توسعه: از اوایل دهه 1980، برخی از اقتصاددانان بهجای تکیه بر یک شاخص انفرادی برای اندازهگیری و مقایسه “توسعه اقتصادی” بین کشورها، استفاده از شاخصهای ترکیبی را پیشنهاد کردند. این شاخصها بر اساس چند شاخص اصلی و همچنین چند زیرشاخه تعریف میشدند.
5- شاخص توسعه انسانی (HDI): این شاخص در سال 1991 توسط سازمان ملل متحد معرفی شد که بر اساس این شاخصها محاسبه میگردد: درآمد سرانه واقعی (بر اساس روش شاخص برابری خرید)، امید به زندگی (در بدو تولد)، و دسترسی به آموزش (که تابعی از نرخ باسوادی بزرگسالان و میانگین سالهای به مدرسه رفتن افراد است).
6- حضور فعال زنان در عرصه اجتماعی: هرچه حضور فعال زنان در عرصههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بیشتر باشد، جامعه توسعهیافتهتر است. در جوامع توسعهنیافته، زنان اکثراً در خارج از خانه شاغل نیستند و به این ترتیب نیروی انسانی در این کشورها به نصف کاهش یافته است.
7- استقلال ملی: به این مفهوم که سایر دولتها به میزان زیادی نتوانند بر تصمیمات دولت ملی نفوذ و تأثیر بهسزا داشته باشند.
- مختار قادری -روزنامه دنیای اقتصاد، شماره 2868، 8 اسفند 1391